تربیت

ساخت وبلاگ

بچه که بودم به من آموختند

فحش نباید بدهی گوسفند

بی ادبی بوده از این خانه دور

حرف رکیکی نزنی بی شعور

بچه ی همسایه به من فحش داد

پند پدر مادرم آمد به یاد

بر دهنش مشت ادب کوفتم

البته با غیظ و غضب کوفتم

شب که پدر قصه ما را شنید

نوبت آموزه دوم رسید

پای مرا بست به یک ریسمان

بر کفل و بر کف پایم زنان

گفت نباید به کسی زور گفت

من چه کنم با توی گردن کلفت

بچه که بودم پدرم یاد داد

عشق بورزم به نبات و جماد

عشق به سوراخ ازن فی المثل

عشق به بوی خوش زیر بغل

عشق به انسان و طبیعت ، گیاه

عشق به ارتش به بسیج و سپاه

عشق به هم نوع ولو دشمنت

عشق به هر کس شده ، حتی زنت

عشق به مفرد به مثنی به جمع

عشق به اینها که رساندم به سمع

تربیتم سیر سعودی گرفت

هیکل من رشد عمودی گرفت

ریش و سبیلی به هم آمیختم

زشت شدم تیغ زدم ریختم

ریختم از صورت خود پشم را

باز عیان کرد پدر خشم را

فرصت اندرز و نصیحت نبود

چاره به جز فحش و فضیحت نبود

گفت:پسر ریش تراشیده ای ؟

نفله مگر دختر ترشیده ای!

کافر حربی شده ای ظاهرا

قرتی و غربی شده ای ظاهرا

بر سر این صورت صافت مباد

مورچه ای می بکند بکس باد

صورت سیرابی و بی ریش تو

عین حرام است و نجس ، دور شو

تا نشدی مومن و اهل ثواب

زیر پل و روی مقوا بخواب

رفتم و ریشم که به زانو رسید

برگشتم نزد پدر رو سپید

دید که تی شرت به تن کرده ام

پارچه ای زرت به تن کرده ام

گفت:مگر پارچه کم داشتی؟

لخت و پتی آمده ای آشتی

این که شمایی پسر بنده نیست

کسوت کفار برازنده نیست

پیرهن و دکمه ی تقوات کو؟

سبحه و انگشتر و اینهات کو؟

هیزم دوزخ شده ای نره خر؟

زود برو پیرهنی نو بخر

مختصری بود ز بسیارها

این همه مشتی ست ز خروارها

منحنی تربیتم رشد کرد

حیثیت و شخصیتم رشد کرد

حاصل این شیوه ارزنده ، من

این من خوش ذوق ولی بد دهن!

طنزپرداز: سعید نوری

مثنوی 32 بیتی الفبا....
ما را در سایت مثنوی 32 بیتی الفبا. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : siahkhan بازدید : 123 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 13:35